تمام من

آنچه بر من میگذر (یا دوست دارم بگذر)

تمام من

آنچه بر من میگذر (یا دوست دارم بگذر)

یه خانم همسایه داریم که شوهرش از همکارای بابا بوده. میگم بوده چون حدودا 30 سالی میشه که شهید شده. خیلی خانم خوب و مهربونیه. دیروز زنگ زده بود که برای مراسم اربعین ما رو دعوت کنه. ولی من هروقت ایشون میبینم یه غمی میشینه گوشه دلم. نه به خاطر اینکه همسر شهیده که دورو برما زیادن خانواده شهدا که خیلیاشون مثل فامیل آدم شدن. اونقدری که ما با این عمو و خاله ها خاطره داریم با خاله و عموی واقعی خودمون نداریم. ولی مسئله اینجاست که این خانم هیچ وقت هیچ وقت قبول نکرد که همسرش شهید شده. میگه اسیره. و هنوز امیدوارانه منتظر که برمیگرده. حتی گاهی با شادی زیاد میگه که یه خبرای خوبی شنیده و همین روزاست که برگردن. نمیتونم حسش رو درک کنم ولی گاهی با خودم میگم اگر پیکر همسر این خانم حتی بعد چند سال براش میاوردن اینم شهادت همسرش رو باور میکرد. حتی اگر یه پلاک بود. ولی افسون که از یه خلبان میون اون همه آتیش وسط آسمون چیزی برای برگردوندن باقی نمیمونه. 

روح همه کسایی برای این خاک رفتن شاد.

نظرات 2 + ارسال نظر
اف دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 10:50 http://darhamnevesht.blogsky.com


انتظار خیلی بده
بد تر از مرگِ یه عزیز

انتظار یه جور بلاتکلیفیه. مرگ تلخه ولی یه پایانه!

گیلاس آبی چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 12:50 http://thebluecherry.blogfa.com

:( چه غم انگیز...

متاسفانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.