امشب یهو یه چیزی تو دلم روشن شد. همینیجوری یهو. یادم نیست داشتم چی کار میکردم. فکر کنم طبق معمول داشتم تو کتابام وول میزدم که یه دفعه... تمام دلم پر شد یه حس خوب. خوش. مثل همون حسی که تو حرم امام رضا پیدا کردم. یه دفعه آروم شدم و شاد. (چقدرررر دلم برا حرمش تنگ شده) دلیلشم نمیدونم.
همین. فقط خواستم اینجا بنویسمش.
حدود دو ماه پیش زنگ زدم دارالترجمه یه سری دیگه از مدارکم رو برام ترجمه کنه. دیدم قیمتش از دفعه اول هم خیلی بیشتره! گفت هزینه مهر داد*گست*ری و وزارت*خارجه ده برابر شده!! اینا هم از وضع موجود خوب کاسبی برای خودشون را انداختن. دیدم خیلی زور میگه برای یه سری مردک لیسانس و ارشد بخام 200-300 پول بدم. گفتم بیخیال. بعد فکر کردم چی میشه به دوتا دانشگاهی که مدارکم براشون پست کردم بگم پسش بدین. ایمیل زدم به هردو. یکیشون که اصلا جواب نداد اون یکی هم گفت شرمنده مدارکت انداختیم دور!! منم ناامید شده بودم و هی داشتم فکر میکردم برای دو هفته دیگه که یه سری از مدارک میخوام چه کنم که دیروز دیدم خواهرک با یه بسته پستی اومد خونه. گفت بیا انگار برا تو اومده. پشت در بود! دید بلهههه. همون دانشگاهی که اصلا جواب ایمیلم نداده بود مدارک عزیزم رو پس فرستاده!! القصه که بسی شاد گشتیم و 200 تومن ناقابل را در جیب مبارک گذاشتیم که بریم باهش یورو بخریم ببریم سفارت!!
فقط کاش توصیه نامهایی که از استادام گرفته بودم رو هم میفرستادن که من مجبور نشم دوباره برم بگیرم!
هنوز از جواب ایمیل بنده از سوی استاد مشاور گرامی خبری نیست.
داشتم تو وایبر با فری حرف میزدم. میگه هر وقت آهنگ مستی هایده رو گوش میکنم یاد تو میفتم. منم گفتم منم هر وقت با پژی رانندگی میکنم یاد تو میفتم. مخصوصا موقع دور دو فرمونه. بس که هی میگفتی فرمونش سفته!! هیچی دیگه انواع و اقسام استیکر بود که نصیب من کرد.
پ ن1: پژی اتوموبیل بنده هستند و از نوع پراید میدین وطن
پ ن 2: یادش بخیر. فری هم یه پراید داشت که فروختش
پ ن 3: فری صمیمی ترین دوستمه. به غول خودش یار غار! یادگار دوره لیسانس. حیف که فرار مغزها کرده به سرزمین کفار!
به نظر من سخت ترین قسمت یه پروسه اپلای کردن قسمت گرفتن ریکامندیشن لتره!! من نمیدنم چرا اینقدر این قسمت برام مشکله. اصلا دوست ندارم به استادم بگم! کلا آدمی هستم که دوست ندارم برای کاری به دیگران رو بندازم. البته استاد راهنمام یه خانم بسیار مهربون و ماه که خیلی دوسش دارم و هربار که برای کاری بهش مراجعه کردم با روی باز قبول کرده و حتی من رو تشویق هم میکنه. میگه خود سفرکردن یه جور اجوکیشنه! ولی امان از استاد مشاورم! یعنی من هربار که با این خانم کاری دارم عزای عالم میاد سراغم. با اینکه در ظاهر چیزی نشون نمیده ولی من انرژی منفیش رو حس میکنم. هر بار هم میگه برای چی میخوای بری. خارجی ها همه دارن میان تو مملکت ما سرمایه گذاری کنن اونوقت جوونای ما همه دارن میرن. حتی یه بار به سرم زد به جای این خانم مشاور برم پیش یکی دیگه از استادای پژوهشگاه و از اون خواهش کنم برام ریکامندیشن بنویسه!!! ولی خب این کار بسیار عجیب و حتی کمی احمقانه است. آخه نمیگه من که تو رو نمیشناسم! یا اصلا چرابه استاد خودت که تو یکی از اتاقای همین ساختمونه نمیگی! به هرحال چاره ای نیست. ددلاین دانشگاه داره نزدیک میشه. فردا باید برم این قورباغه گنده رو قورت بدم. امیدوارم این آخرین باری باشه که من به توصیه نامه محتاجم.
بعدا نوشت: خب خانم استاد مشاور تشریف نداشتند و بنده حالا مجبورم! علی رغم میل باطنیم با ایمیل درخواستم رو مطرح کنم. الان یه ساعت متن ایمیل رو نوشتم ولی نمیدونم چرا نمیتونم رو دکمه سند کلیک کنم!! هی میرم متنش رو میخونم و با پایینش میکنم که بهترین جملات رو انتخاب کنم.... بالاخره فرستادم.!! باشد که مقبول افتد.