شدت شوک ریجکت شدن درخواست ویزام اونقدر زیاد بود که نتونستم بیام ازش بنویسم. هنوزم باورم نمیشه! حتی یک درصد هم فکر نمیکردم این اتفاق بیفته.
همه کارام انجام شده بود. بیمه . بلیط. خونه....
چمدونام برای آخرین بار جمع و جور میکردم. وزنشون میکردم.
راه زیادی اومده بودم. رسیده بودم به یه در! دری که به یه دنیای جدید و زیبا باز شده بود. با یه دنیا امید و آرزو و رویا ایستاده بودم اونجا. دقیقا جلوی جلو.
نفهمیدم چی شد. فقط متوجه شدم اون در با شدت تمام تو صورتم بسته شد!!
بدترین خبر رو گرفتم.
یه ایمیل همه دنیای من خراب کرد. روی قله ایستاده بودم که یکی بی هوا هلم داد. ته دره!
الان اون پایینم. مستاصل و درمانده!
دلیلش فقط یه چیز بود!
تحریم!
درست روزی که همه مردم خوشحال بودن! روزی که توافق انجام شد! نتیجه همه زحمات من به خاطر تصمیم گیری و سیاست آقایون دود شد!
یاد کلیپی افتادم که چند روز پیش از ا*حم*دی* نژ*اد دیده بود. یه سخنرانی تو ترکیه. فرمایش دکتر چی بود؟ مردم ایران نمیدونن تحریم چیه!
بله آقای دکتر! شما راست میگفتی. من نمیدونستم تحریم چیه. اما الان دیگه کاملا فهمیدم. به لطف زحمات شما و دوستانتان!
ممنونم
فردا روز مصاحبه سفارته. من از الان استرس دارم. یه هفته هست که دارم مدارک جمع و جور میکنم. البته به غیر وقتایی که تو دندونپزشکی بودم.
هر یک قدم که به رفتن نزدیک میشم بیشتر پر میشم از حس های متضاد. همه مراحل رو دقیق و پشت سرهم انجام میدم. همه مدارک لازم. همه کارایی که برای کنده شدن از این جا لازمه. بیشتر روزا در حال بدو بدو کردن هستم اونقدر که نفهمیدم چجوری دو هفته آخر فروردین گذشت. اما...
شاید خسته ام. اینقدر برای رسیدن به این مرحله انرژی گذاشتم که حالا که دارم بهش میرسم دیگه ذوق و شوق روزای اول نیست. شاید هم ترسیدم. از تنهایی. از اینکه آیندم نامعلومه. خلاصه که این روزا پرم از رفتن یا نرفتن.
و من دوباره در راه سفر. بازهم اصفهان. نمیدونم این سفرهای یه روزه تا کی قراره ادامه داشته باشه. هر دفعه میگم این بار دیگه دفعه آخره ولی بازم یه اتفاقی من میکشونه به اون شهر. این بار به بهانه خواهرک. فردا عازم اصفهانیم....
بالاخره بعد از 2.5 سال تلاش امروز خبر خوش گرفتم. مجموعه ای از احساسات مختلف دارم الان. هیجان. شادی. استرس . بیشتر از همه شکر گذاری. فصل جدید از زندگیم از 3 ماهه دیگه شروع خواهد شد.
خدایا شکرت